مرشد عشق
کویر سرد زندگیم با تو گرفته شادی یا که با نگاهت دلم رو گرفتی بردی
دلم دریای طوفانی بود من در او غرق تو اومدی و من ز جان دادن رهاندی
ای که دستت مایه گرمی دست سردم بیا که به نگاه گرم تو باشد مرا امیدی
ز نرگس مستت ای دوست یک دو جام بده که ما به مستی چشم مستت شادیم چندی
تو نظر به حسود بد نظر مکن جانا حدیث عشق با من بگو که دارم گوش بی حدی
آماده شنیدن حرف دلهاست آن شنوا مهیاست تا تو با او سخن گویی چندی
گرم باد بازار شیدایت جانا که شیدایی درازگیسو را در داستان عشق مرشدی
یکشنبه 18 مرداد 1388 - 3:25:26 PM